وانش آموز جدید پارت ۲۰
پارت۲۰
َه...از این آبکی بازیاشون خسته شدم...پریدم وسط حرفاشون
_ خب دیگه بسه هرچی تعارف کردین...شب رو فعال پیش جانگ بخواب تا فردا یکی از
اتاقای خالی رو برات آماده کنم...باهاش مشکلی نداری؟
= مشکلی نیست هرجا باشه باهاش مشکلی ندارم
+ مطمئمنی جانگ قبول میکنه؟
_ شگردش دست خودممه
ی قیافه مظلوم به خودم گرفتم و گفتم
_ جانگ فقط همین امشب...قول میدم فقط امشب باشه
میدونستم جلوی این قیافم کم نمیاره
ج: چ.چ.چشم...خانم...ف.ف.فقط همین امشب
از خوشحالی پریدم بغلش و گفتم
_ممنونمممممممم..... قول میدم فردا با مین سو صحبت کنم که باهات آشتی کنه
ریع منو از خودش جدا کرو شونه هامو محکم گرفت و با حالت نگران والتماس کننده ای
گفت
ج: این کارو میکنی؟
_ وظیفمه... به عنوان ی دوست
ایندفعه اون بغلم کرد و گفت
ج: ممنونم بانوی مننننننننن
ی هفته ی اول همه چیز طبق روال پیش رفت...یونگی هم وسایلشو آورد همینجا و خونه
رو تخلیه کرد اومد پیش ما...همیشه به عنوان ی برادر بزرگ میبینش...مشکل اینجاست که با
دیدنش بیش از حد خوشحال میشم...شاید به عنوان ی دوست و برادر ی چیز طبیعی باشه
ولی فقط خوشحالیم نبود...وقتی به صورتش زل میزدم ی جاذبه ی عجیبی نسبت به
چشماش مخصوصاً لباش داشتم...و این چیزا اصالً طبیعی نیستن
= یااا.... کجایی دختر؟
اوپس...دوباره...
به خودم اومدم و میبینم که دوباره داخل صورتش خرق شدم
_ مطمئن نیستم کجام...
= حالت خوبه؟
_ اینم مطمئمن نیستم
= وایسا ببینم....نکنه عاشقم شدی؟
راست میگفت. شاید داشتم عاشقش میشدم
_ راستش رو بخوای.....اینم مطمئن نیستم
دستشو گذاشت روی میز و با بهت بهم زل زد
ناشناس یادتون نره😇😘
https://harfeto.timefriend.net/16535381818052
َه...از این آبکی بازیاشون خسته شدم...پریدم وسط حرفاشون
_ خب دیگه بسه هرچی تعارف کردین...شب رو فعال پیش جانگ بخواب تا فردا یکی از
اتاقای خالی رو برات آماده کنم...باهاش مشکلی نداری؟
= مشکلی نیست هرجا باشه باهاش مشکلی ندارم
+ مطمئمنی جانگ قبول میکنه؟
_ شگردش دست خودممه
ی قیافه مظلوم به خودم گرفتم و گفتم
_ جانگ فقط همین امشب...قول میدم فقط امشب باشه
میدونستم جلوی این قیافم کم نمیاره
ج: چ.چ.چشم...خانم...ف.ف.فقط همین امشب
از خوشحالی پریدم بغلش و گفتم
_ممنونمممممممم..... قول میدم فردا با مین سو صحبت کنم که باهات آشتی کنه
ریع منو از خودش جدا کرو شونه هامو محکم گرفت و با حالت نگران والتماس کننده ای
گفت
ج: این کارو میکنی؟
_ وظیفمه... به عنوان ی دوست
ایندفعه اون بغلم کرد و گفت
ج: ممنونم بانوی مننننننننن
ی هفته ی اول همه چیز طبق روال پیش رفت...یونگی هم وسایلشو آورد همینجا و خونه
رو تخلیه کرد اومد پیش ما...همیشه به عنوان ی برادر بزرگ میبینش...مشکل اینجاست که با
دیدنش بیش از حد خوشحال میشم...شاید به عنوان ی دوست و برادر ی چیز طبیعی باشه
ولی فقط خوشحالیم نبود...وقتی به صورتش زل میزدم ی جاذبه ی عجیبی نسبت به
چشماش مخصوصاً لباش داشتم...و این چیزا اصالً طبیعی نیستن
= یااا.... کجایی دختر؟
اوپس...دوباره...
به خودم اومدم و میبینم که دوباره داخل صورتش خرق شدم
_ مطمئن نیستم کجام...
= حالت خوبه؟
_ اینم مطمئمن نیستم
= وایسا ببینم....نکنه عاشقم شدی؟
راست میگفت. شاید داشتم عاشقش میشدم
_ راستش رو بخوای.....اینم مطمئن نیستم
دستشو گذاشت روی میز و با بهت بهم زل زد
ناشناس یادتون نره😇😘
https://harfeto.timefriend.net/16535381818052
- ۴.۱k
- ۰۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط